در مرز مشترک بین ایالات متحده و مکزیک شهری بهنام نوگالس (Nogales) وجود دارد که با سیم خاردار به دو قسمت تقسیم شده است. بخش شمالی شهر که در ایالت آریزونا واقع شده، نوگالس آریزونا نام دارد. درآمد شهروندان این بخش از شهر سالانه چیزی در حدود ۳۰ هزار دلار است. آنها نسبت به شهروندان بخش جنوبی شهر که به نوگالس سونورا (Sonora) معروف است، از استانداردهای بیشتری در حوزه سلامت و تحصیل برخوردارند.
بر اساس معیارهای جهانی، مردم نوگالس آریزونا سطح امید به زندگی بالایی دارند و بسیاری از شهروندان بالای ۶۵ سال سن دارند. ساکنین نوگالس آریزونا باوجود فساد و ناکارآمدی دولت در بعضی حوزهها، همچنان برای نهادهای دولتی احترام قائل هستند و آنها را نماینده تام الاختیار خود میدانند.
با این حال در جنوب شهر یعنی در نوگالس سونورا شرایط کاملا برعکس است. در این بخش از شهر اغلب بزرگسالان تحصیلات متوسطه خود را به اتمام نرساندهاند و نوجوانانی را میبینید که به مدرسه نمیروند. کیفیت خدمات بهداشتی در نوگالس سونورا بهشدت پایین است و طول عمر شهروندان عدد پایینی را نشان میدهد. از همه بدتر اجرای قانون با کاستیهای زیادی روبهروست تاآنجا که سرقت و جنایت از رویدادهای همیشگی ساکنین نوگالس سونوراست. آنها هرروز با فساد نهادهای دولتی و بیکفایتی سیاستمداران خود روبهرو هستند. دموکراسی برای ساکنین بخش جنوبی نوگالس مفهومی عجیب و ناملموس است.
این شرایط تنها مربوط به نوگالس نیست. در کشورهایی مانند کره شمالی و جنوبی، کشورهای سابق شرق و غرب آلمان و نیز جهشهای اقتصادی که در کشورهایی مانند مالزی، سنگاپور و بوستوانا (واقع در آفریقای جنوبی) ایجاد شد، نیز نشاندهنده تفاوتهایی است که بسیاری از تئوری پردازان را به نظریه جغرافیا سوق داده است.
این دسته از تئوریپردازان بر این باور هستند که تفاوتهای جغرافیایی باعث رشد و رفاه کشورهای مختلف از یکدیگر میشود. فیلسوف معروف قرن هجدهم مونتسکیو (Montesquieu) بر این باور بود که ساکنین مناطق گرم نسبت به کسانی که در مناطق معتدلتر زندگی میکنند، تنبلتر هستند.
در دوران مدرن این نظریه بهگونهای دیگر تغییر کرد. براساس این باور جدید مناطق گرم مانند آفریقا، آمریکای مرکزی و جنوب آسیا بهخاطر مستعد بودن به شیوع یک سری بیماریها و جنس بد خاک آن مناطق، مانع رشد اقتصادی و رفاه ساکنینش هستند.
اما در مورد نوگالس این فرضیه نقض میشود. بین دو بخش شمالی و جنوبی شهر هیچ تفاوتی از لحاظ آبوهوا، وضعیت جغرافیایی و یا شیوع بیماریهایی که مختص یک بخش باشد، وجود ندارد. بااینحال چگونه ممکن است که شاهد چنین تفاوتهای چشمگیری در وضعیت رفاه ساکنین آن دو بخش باشیم.
نظریهپردازان فرضیه دیگری بهنام تئوری فرهنگی را مطرح میکنند. در اوایل قرن بیستم، ماکس وبر جامعهشناس آلمانی (Max Weber) بر این باور بود که نرخ بالای رشد صنعتی شدن در کشورهای اروپای غربی نسبت به کشورهای دیگر، به عوامل فرهنگی مرتبط است.
او نام تئوری خود را اخلاق کار پروتستانی نامید. او در کتاب خود با عنوان کار پروتستانی، به این موضوع اشاره میکند که در بخشهایی از اروپا که مذهب پروتستان رواج یافته، رشد اقتصادی بیشتری نسبت به دیگر مناطق مشاهده شده است.
بر اساس باور او، مدیران و سرمایهگذارانی که تحت آئین پروتستان بودند، نسبت به کاتولیکها در کار و اخلاقمداری برتر بودند.
این نظریه با بررسی کشور کره کاملا رد میشود. کره شمالی و جنوبی با اینکه از لحاظ فرهنگی شباهتهای بسیاری با هم دارند اما نظام سرمایهداری در کره جنوبی و حاکمیت کمونیست در کره شمالی، آنها را کاملا از یکدیگر جدا میکند. در نتیجه نظریه فرهنگی به دلیل نابرابری موجود در کره شمالی و جنوبی نمیتواند درست باشد. در واقع مرزها باعث چنین تفاوتهایی در کشورهای مختلف میشود و نمیتوان آن را به دلایل فرهنگی نسبت داد.
نظریه آخر که به نظریه جهالت معروف است به این نکته اشاره میکند که دلیل عقب ماندگی و عدم رشد اقتصادی کشورها به نبود دانش تخصصی در به کارگیری سیاستهای اقتصادی اشاره میکند.
بااینوجود کشورهای قاره آفریقا میتواند مثال مستندی باشد که این فرضیه را به کلی نقض میکند. کشورهای آفریقایی باوجود کمکهای خارجی و توصیههای متخصصان و اقتصاددانان کشورهای پیشرفته، نتوانسته است کمبود دانش و تخصص در این کشور را جبران کند و به رشد اقتصادی برسد.
بین تمام دلایلی که برای رشد و عقب ماندگی کشورهای مختلف ذکر شد، عاملی وجود دارد که میتواند منشا این تفاوتها باشد. در بخش بعدی بیشتر در مورد آن صحبت خواهیم کرد.