حتی اگر هر بار که درباره خوششانسی خود صحبت میکنید، «به تخته» نزنید، باز هم ممکن است که تا حدی طرز فکر خرافاتی داشته باشید. و البته این را بدانید که تنها شما این گونه نیستید!
بسیاری از ما رفتارهایی خرافی از خود نشان میدهیم، و به اشتباه کارهای غلط را با موفقیت خود مرتبط میدانیم و ارزش زیادی نیز برای این کارهای غلط قائل میشویم.
هنگامی که رفتار مشخصی داریم و سپس به هدف مورد نظر میرسیم، طبیعتاً فکر میکنیم که رفتارمان صحیح بوده است و این موفقیت حاصل آن رفتار است و به همین دلیل فکر میکنیم که باید دوباره همان گونه رفتار کنیم. به این ترتیب ما باور میکنیم که رفتارمان، دلیل موفقیتمان است. در صورتی که ممکن است علیرغم چنین رفتار اشتباهی به موفقیت رسیده باشیم. یعنی طبیعتا موفقیتِ حاصل شده، زاده چنین رفتاری نبوده و این صرفا تعبیرِ نادرستِ ما از حقایق است که ما را به چنین باور اشتباهی میرساند.
نویسنده، یکبار مستقیما شاهد چنین طرز فکری بود. او با یک مدیر کار میکرد که دائماً به نتایج فوقالعادهای دست مییافت، اما یک نقص بزرگ داشت: اصلاً شنونده خوبی نبود. اما از آنجا که عملکرد وی از هر لحاظ دیگری بینقص بود، همکارانش به سادگی این ویژگی را پذیرفته بودند و فکر میکردند بیان نظراتشان بیفایده است. در همین حال، آن مدیر متقاعد شده بود که در حقیقت آنچه که نقشی حیاتی در موفقیت او ایفا میکند، همین ویژگی یعنی «شنونده خوب نبودن» است. این مدیر فکر میکرد با نشنیدن نظرات دیگران، خود را از ایدههای بد مصون میدارد و به این ترتیب میتواند با این کار، از خلاقیتش محافظت کند.
اصلاح چنین منطق اشتباهی راحت نیست، زیرا افراد موفق اغلب در مواجهه با انتقادها حالت دفاعی به خود گرفته و فکر میکنند چون به جایگاه مدیریت دست یافتهاند، پس انسان کامل و از هر نظر بی نقصی هستند که دیگران از آنها کمتر میفهمند.
فقط تصور کنید که اگر به آن مدیر گفته شود شنونده بهتری باشد، چه عکسالعملی از خود نشان خواهد داد! به ویژه با توجه به این واقعیت که به عقیده او تمام رفتارهایش (از جمله این رفتار اشتباه) کاملاً سنجیده و اصولی بوده و البته که به نفعش نیز هستند. تفکر دیگری نیز از جانب برخی از افراد موفق وجود دارد. آنها بر این باورند که انتقاد دیگران از بعضی رفتارهایشان، صرفا از روی حسادت بوده و تمام تلاششان را میکنند تا جایی که میتوانند گوششان را بر روی انتقادها ببندند تا مبادا جایگاه و موفقیت فعلیشان متزلزل شده و یا از بین برود. اکنون بهتر درک میکنیم که اصلاحِ چنین منطقهایی در این دسته از اشخاص، چهقدر سخت و در مواقعی غیر ممکن است.
اما احتمال دارد این مزیت ظاهری یعنی دور ماندن از انتقادهای دیگران در آینده به مانعی تبدیل شود و به همین دلیل است که نسبت دادن موفقیت به رفتارهای اشتباه، میتواند خطرناک باشد.
هر چه درجه این مدیر در شرکت بالاتر برود، مهارتهای ارتباطی او بیشتر دیده میشوند. بنابراین علاوه بر آنکه این گونه اشخاص راه پیشرفت و موفقیت های بعدی خود را بستهاند، این موضوع مطرح است که تا چه مدت همکاران او باید از این بی ملاحظگی در رفتارش رنج ببرند؟