از زندگی چه میخواهید؟ به بیان دیگر، هدف نهاییتان چیست؟ دستاوردی که میخواهید روی سنگ قبرتان نوشته شود چیست؟
پاسخ به این سؤال چندان آسان نیست، نه؟ البته، بسیاری از ما ادعا میکنیم که خواهان شادی، خانوادهای دوستداشتنی و شغلی لذتبخش هستیم، اما اینها اهدافی مبهم هستند. و همین ابهام مشکلساز است، زیرا باعث نمیشود برای موفقیت تلاش کنید.
متأسفانه، اگر میخواهید به جایی برسید، باید تقلا کنید. برای رسیدن به اهدافتان، به کار سخت و پشتکار نیاز دارید؛ مطمئناً در این مسیر با موانع و سختیهایی روبرو خواهید شد.
اگر هدف مشخصی نداشته باشید که برای رسیدن به آن مصمم باشید، در برابر این سختیها کم خواهید آورد. فرض کنید هدفتان این است که مدیرعامل شوید. به هر حال، مدیرعامل بودن جذاب به نظر میرسد: تصور کنید چه قدرت و مسئولیتهایی خواهید داشت. اما مدیرعامل بودن اصلاً آسان نیست.
مدیرعاملها به طور منظم هفتهای ۶۰ ساعت کار میکنند، مجبورند تصمیمات سخت بگیرند و همواره برای اخراج افراد آماده باشند. اگر برای مدیرعامل شدن به شدت مصمم نباشید، از این سختیها خسته میشوید و احتمال موفقیتتان بسیار کم خواهد بود.
از آنجا که نیاز به تقلا اجتنابناپذیر است، باید چیزی را پیدا کنید که ارزش تقلا کردن را داشته باشد. باید شناسایی کنید که واقعاً از چه کاری لذت میبرید. وقتی روی چیزی کار میکنید که شما را خوشحال میکند، نه تنها از جنگ همیشگی خسته نمیشوید، بلکه عاشق آن هم میشوید.
به عنوان مثال، نویسنده این کتاب فهمید که واقعاً از نوشتن درباره موضوعات مربوط به روابط عاشقانه لذت میبرد، بنابراین تصمیم گرفت وبلاگی در زمینه مشاورههای مربوط به روابط راهاندازی کند. در ابتدا این کار چالشبرانگیز بود، اما چون عاشق کاری که میکرد بود، از این چالشها لذت میبرد. در نهایت، این تلاشها نتیجه داد؛ وبلاگ او صدها هزار مشترک جذب کرد و به اندازه کافی درآمد داشت تا نویسنده بتواند این کار را به شغل تماموقت خود تبدیل کند.
هیچ فایدهای ندارد که به دنبال زندگی آسان و بدون سختی بگردید. تنها راه پیشرفت این است که هدفی پیدا کنید که ارزش تقلا کردن را داشته باشد. اما به همان اندازه مهم است که به همه چالشها و وظایفی که شما را شاد نمیکنند، «نه» بگویید. بیرحمانه عمل کنید و دنبال چیزهایی که شما را خوشحال نمیکنند نروید. روی چند چیز بزرگ تمرکز کنید، و به بقیه موارد را بیخیال شوید.