سخنران واقعا آدم کاربلدی بود؛ او در میان مردمی حضور داشت که بلاتکلیفیها و فراز و نشیبهای زندگی نفسشان را گرفته بود. آنها میخواستند راه آخر را امتحان کنند؛ شاید شنیدن جملهای انگیزشی باعث میشد افرادی مانند سوزان به آن قوطی قرص خوابآور فکر نکنند؛ یا حداقل برای مدتی آن را آخرین گزینه ندانند.
سخنران بعد از مکثی طولانی گفت که فرصت محدود است و تنها رسالت واقعی بشر این است که قهرمان زندگی خودش باشد. چیزی که سخنران به زبان میآورد از آن جملات کلیشهای و بیروحی نبود که مشتی سخنران مقلد آن را تکرار میکردند. مشخص بود که آن مرد هم با درد بیگانه نیست؛ همانند آن جمعیتی که برای شنیدن صحبتهایش آمده بودند.
او به صحبتهایش ادامه داد و سوزان را غرق در دنیای جدیدی کرد. در 2 بخش بعدی به بیان چکیدهای از صحبتهای سخنران میپردازیم و سپس داستان را ادامه خواهیم داد.
سخنران در ادامه صحبتهایش گفت:
ارزش وجود هریک از ما چیزی فراتر از مارک کفش و لباسی است که به تنمان میکنیم.
اگر جامعه مدام از شما میخواهد که مبلمان، خانه و اتومبیلتان را با چیزی گرانتر و لوکستر تعویض کنید، بهراحتی در دام آن نیفتید. ما برای تعالی روحمان خلق شدهایم و بهترین سرمایهگذاری دنیا، توجه و اهمیتی است که برای رشد و شکوفاییتان قائل هستید. متاسفانه اغلب ما برده گوشیهای همراهمان هستیم، بردهی باید و نبایدهایی که رسانهها به خوردمان میدهند. رسانهها میخواهند طبق روش آنها لباس بپوشیم، سفر برویم، معاشرت کنیم و حتی عشقورزی کنیم!
بسیاری از ما برای خرید یک جفت کفش تمام فروشگاههای شهر را زیر و رو میکنیم و همیشه بهدنبال بهترین کیفیت هستیم. بااینحال چیزی که کمتر به آن اهمیت میدهیم کیفیت و اصالت وجودی خودمان است.
در روزهای سرد و بیروح زندگیمان وقتی از کار زیاد و تلاشهای بیثمرمان خسته میشویم، همواره ندایی درونی از ما میخواهد که به دنبال چیزی متفاوت باشیم. همه ما بهدنبال رهایی هستیم، اما رهایی، خاتمه دادن به این زندگی نیست بلکه باز کردن دری جدید به روی زندگیتان است که شما را تا نهایت ممکن به پرواز دربیاورد.
همه ما انسانهایی استثنایی هستیم اما متأسفانه خودمان به آن ایمان نداریم! ترسها و بهانههایی که برای خود میآوریم آنقدر قابل قبول و منطقی بهنظر میرسند که توان ادامه حرکت را از ما سلب میکند. هیچچیزی شبیه تصوراتی که در کودکی راجع به آیندهمان داشتیم نیست. ما دلمان نمیخواست صاحب شغلی باشیم که اشتیاق و شور زندگی را در ما خفه کند یا اینقدر با استرس و نگرانیهای مختلف احاطه شویم. ما بهدنبال اهداف بیاهمیت و سطحی نبودیم اما فناوری کاری با ما کرد که بهتدریج ارباب زندگیمان شد!
هر روزِ ما شبیه روز قبل است و این تکرار و مردگی، ما را تبدیل به رباتهایی کرده که فاقد احساس و شوق زندگی است. با این شرایط چرا هنوز برخی از ما از تسلط رباتها و هوش مصنوعی بر انسانها هراس داریم؟ ما همین الان نیز تحت کنترل آنها هستیم!
مهم نیست در همین لحظه چه شرایطی را تجربه میکنید، زیرا هرگز برای شروع دیر نیست. اجازه ندهید که رنجها و خاطرات گذشته شما را از پای دربیاورد. هرکاری که تاکنون انجام دادهاید و هر تجربه تلخی که داشتهاید همانند پلههایی است که شما را یک قدم در جهت رشد بیشتر هدایت میکند.
هیچ چیزی اشتباه نیست؛ درواقع شما وارد بازی مهیجی بهنام زندگی شدهاید که با آزمون و خطا مسیر درست را بیابید. اگر به رویاهایتان نرسیدهاید دلیل اصلی آن ترسها و نبود ایمان قلبیتان است. ممکن است هزاران ایده در ذهنتان داشته باشید که جسارت تحقق هیچکدام از آنها را ندارید. این نشان میدهد که ترسهایتان شما را فلج کرده است!
به خاطر داشته باشید که اگر ایدههایتان به مرحله عمل درنیایند هیچ ارزشی ندارند!
حتی کوچکترین اقدام شما درمقابل خارقالعادهترین ایدهها ارزش و اهمیت بیشتری دارد. بااینحال چیزی که در اکثر ما مشترک است، ترس و ماندن در منطقه آرامشمان است؛ همان آرامشی که بیشتر ما را تبدیل به مردگانی متحرک کرده و شور حیات را از ما دزدیده است!