آندره آغاسی در سن هفت سالگی، هر روز در مقابل دستگاهی قرار میگرفت که پدرش در حیاط پشتی خانهشان در شهر لاس وگاس، ایالت نِوادا ساختهبود. آغاسی به این دستگاه «اژدها» میگفت. این دستگاه وقتی که توپهای تنیس را مانند یک توپ جنگی به بیرون شلیک میکرد، غرش میکرد و دود از آن بیرون میآمد.
آغاسی هر روز با 2500 توپ تنیس مواجه میشد، در حالی که پدرش از پشت سر فریاد میزد و میگفت: «محکمتر بزن!»، «محکمتر بزن!»
در چنین شرایطی خیلی راحت میتوان فهمید که چرا آغاسی از «اژدها» و ورزش تنیس متنفر بود.
پدر آغاسی تمام تلاشش را بهکار میبست تا پسرش را به سمت موفقیت هدایت کند. اما او فردی خشن و عصبی بود و این مسئله آغاسی را میترساند. او جرات مقابله و مقاومت در برابر پدرش را نداشت.
بدین ترتیب، تصویری از خشونت پدر در ذهن آندره هک شد و هیچگاه از بین نرفت. برای مثال، خاطرهای از خشونت جنونآمیز پدر آغاسی مربوط به روزی میشود که او هنگام رانندگی عصبانی شده و راننده دیگری را آنقدر با مشت زده تا بیهوش شدهبود. سپس، بدون آنکه برایش مهم باشد چه بلایی بر سر آن مرد بیچاره میآید، او را کف خیابان رها کردهبود. جالب است که تنها گناه آن راننده بدشانس، این بود که بوق زدهبود!
توقعات و فشارهای پدر آغاسی بیدلیل نبود. او خود در جوانی رویای این را داشت که بازیکن تنیس معروفی شود. پدر آغاسی در کودکی، در تهران، سربازان آمریکایی و انگلیسی را دیدهبود که تنیس بازی میکردند و شیفته این بازی شدهبود. او حتی برای آنها توپهایشان را جمعآوری کردهبود.
اما متاسفانه، هیچ کودک دیگری نبود که بتواند با او تنیس بازی کند و پدر آغاسی در عوض، به ورزش بوکس روی آورد. او حتی نماینده ایران در المپیک سال 1948 و 1952 نیز شد. او خود هرگز برنده مدالی نشد، اما کاملاً مصمم بود که برای پسرش سرنوشت دیگری را رقم بزند. او میخواست پسرش به بهترین بازیکن تنیس در دنیا تبدیل شود.