دیوید نمی توانست با مادرش کنار بیاید. پدرش حضور نداشت. او سال ها پیش رفته بود وقتی دیوید هر آخر هفته برای دیدن مادرش به خانه می رفت، آنها دعوا می کردند، و مادرش او او را متهم می کرد که درست مثل پدرش است.
در جلسات درمانی آنها، درمانگر از دیوید پرسید که آیا او فکر میکند شبیه پدرش است؟ دیوید اصرار داشت که نمیخواهد راه پدرش را دنبال کند، که احتمالاً دلیل اینکه که چرا او از نظر مذهبی به مادرش نزدیک بود و با هیچکس وارد رابطه نشده بود را توضیح میدهد.
درمانگر به جای استفاده از رفتار پدر دیوید به عنوان راهی برای توضیح مبارزات دیوید و یافتن درمان، به دیوید کمک کرد تا داستان پدرش را تعریف کند. این داستان مردی بود که پدرش الگویی از یک نیاز عصبی به سرگردانی و ایجاد فاصله بین خود و دیگران در خود ایجاد کرده بود. از طریق روایت داستان، دیوید توانست درک کند و بپذیرد که پدرش کیست، چه خوب و چه بد. و از طریق آن فرآیند، دیوید میتوانست خود را واضحتر ببیند.
در بسیاری از جلسات درمانی، خانواده به عنوان یک منبع ناکارآمد از علائم مختلف در نظر گرفته می شود که باید درمان شوند. اما در واقعیت، خانواده ذاتاً ناکارآمد است، و قابل درمان نیست. مراقبت از روح به این معناست که آشکارا به خانواده نگاه کنیم، با همهی آشفتگی ها و سوء استفاده های ویرانگر و صمیمیت شگفت انگیزش؛ و آن را نه به عنوان چیزی که باید بر آن غلبه کرد، بلکه به عنوان مادهی اولیه برای ساختن یک زندگی دید.
برای اینکه خانواده را منبعی مقدس برای زندگی خود بدانید، بیایید به سه جزء اصلی آن نگاه کنیم: پدر، مادر و فرزند. در صحبت از هر یک از این سه مورد، ما در مورد هویت آنها صحبت نمی کنیم. برای مثال، ما در مورد نقش شما به عنوان یک مادر بحث نمی کنیم. در عوض، ما در مورد این صحبت می کنیم که چگونه به این سه منبع انرژی در خود احترام بگذاریم.
پدر در داستان ادیسه به درستی تجسم یافته است. اودیسه پدری در دریا است که در تلاش است به پسر و همسرش بازگردد. در داستان، ما همچنین تلماکوس، پسر ادیسه را می بینیم که در حسرت پدر گم شده اش است. معنادارترین کاوش در اینجا ایدهی پدر غایب است. چه پدری باشد که هر روز سر کار می رود و چه پدری که هرگز در کنار فرزندش نبوده است، در هر صورت غیبت او چیزی است که کودک باید تحمل کند.
و گاهی اوقات، به وضوح رسیدن دشوار است. در داستان دیوید، او با پدرش ارتباط برقرار کرد و توانست او را بیشتر بشناسد، اما نتوانست او را برای جایگاه واقعی خود در زندگی بپذیرد. در عوض، دیوید مجبور شد پدر خودش شود. در نهایت، این کاری است که همهی ما باید انجام دهیم. این فرآیند مستلزم احترام گذاشتن به هر چیزی است که درون ما می تواند ایفای این نقش را فراهم کند، از آن محافظت کند و نسبت به آن موضع بگیرد.
مورد بعدی مادر است. او در داستان دمیتر و پرسفونه اساطیر یونان تجسم یافته است. در این افسانه، پرسفونه به دنبال گلی زیبا میرود که ناگهان زمین باز میشود. هادس، خدای مردگان، او را اسیر می کند و به اعماق دنیای زیرین می برد. دمیتر که الههی برداشت است، تا زمانی که دخترش برگردانده نشود، اجازه نمی دهد چیزی رشد کند. در پایان، هادس موافقت میکند که پرسفونه را برگرداند، اما او یک دانهی انار را زیر زبان او میگذارد و میگوید که همیشه تا حدودی متعلق به او خواهد بود.
دمیتر به عنوان مادر، دخترش را در تاریکی و خطر از دست می دهد، و حتی وقتی او را پس می گیرد، او تغییر کرده است. به عنوان یک دختر، پرسفونه گرفتار تاریکی و خطر می شود. این استعاره ای از روند طبیعی جدایی از والدین است. درک این افسانه به معنای شناخت انرژی مادر و دختر در خودمان و تضاد ابدی تمایل به نگه داشتن، در حالی که نیاز به رها کردن داریم است.
در آخر، بیایید به کودکی نگاه کنیم که در طول تاریخ در داستان های مذهبی ظاهر شده است. اغلب، اسطورههایی از یک کودک خاص یا الهی وجود دارد، مانند داستان عیسی مسیح، کودکی که برای ما نجات متولد شد. اما در دنیای مدرن، به ما گفته میشود که باید همیشه بالغ باشیم. به همین دلیل، ما اساساً کودک درون خود را رها کردهایم.
قدرت کودک در آسیب پذیری آن نهفته است؛ چیزی که ما معمولاً از آن فرار می کنیم. برای اینکه دوباره به انرژی کودک خود دسترسی پیدا کنیم، باید آسیب پذیری، تقصیر، ترس، اشتیاق، هیجان و بسیاری از احساساتی که اغلب باعث ناراحتی ما می شوند را بپذیریم.
ایده های پدری، مادری و کودکی، باستانی هستند و در تاریخ بشریت بافته شده اند. تلقی ما از خانواده به عنوان یک چیز شکسته که نیاز به تعمیر دارد ساده لوحانه و به صورت بالقوه مضر است. در عوض، مهم است که خانواده را به عنوان چیزی مقدس بشناسیم. یعنی درد و لذت، اشتباهات و حکمتهای مرتبط با آن را بپذیریم.
روند حرکت ذهن شما به این پارادایم جدید تدریجی و متداوم است. اما در انجام این تغییر، میبینید که هر گونه عصبانیت، اضطراب و افسردگی به آرامی از بین خواهید رفت. ممکن است در نهایت شاید آماده باشید تا روبروی کسانی که به شما صدمه می زنند بنشینید. و مهمتر از همه، شما می توانید خود را همانگونه که واقعا هستید ببینید، و آنچه هستید را با تمام وجود دوست داشته باشید.