در علوم اجتماعی، هیچ شخصیتی بزرگتر از اقتصاددان و فیلسوف آلمانی، کارل مارکس، نیست. مارکس با استدلال معروفش در مورد انقلاب اجتنابناپذیری که توسط طبقه کارگر هدایت میشود، به پیامبر بزرگ سوسیالیسم تبدیل شد. در واقع، برای طرفدارانش، مارکسیسم چیزی شبیه به یک دین است. چه خوب و چه بد، آنها همه چیز را از دریچهی این نظریه میبینند. چرا؟
خب، بخشی از آن به این دلیل است که ایدههای مارکس واقعاً پیشبینیگرانه بودند، یا حداقل از زمان خود بسیار جلوتر بودند. به عنوان مثال، مارکس یکی از اولین متفکرانی بود که پیشنهاد داد اقتصاد عامل شکلدهنده به جوامع، اقدامات و نگرشهای ماست. او همچنین از اولین کسانی بود که ماهیت چرخهای فرآیندهای اقتصادی را شناخت. او متوجه شد که بحرانهای اقتصادی اجتنابناپذیر هستند و در فواصل منظم رخ میدهند.
پیام اصلی این است: نظریات اقتصادی کارل مارکس پیشبینیگرانه بودند، اما برای سرمایهداری مدرن بیش از حد ثابت و ایستا هستند.
نویسنده، جوزف شومپیتر، اهمیت و کیفیت پیشبینیگرانه بودن آثار مارکس را به رسمیت شناخت، و موافق بود که این متفکر بزرگ آلمانی به طور قابل توجهی به حوزهی اقتصاد کمک کرده است. اما او معتقد بود که مشکلات زیادی در تصورات مارکس از سرمایهداری وجود دارد.
مارکس استدلال کرد که تاریخ اساساً در مورد مبارزه بین دو – و فقط دو – طبقه است. از یک سو، طبقهی کارگر یا پرولتاریا وجود دارد. اعضای این طبقه نیروی کار خود را به سرمایهداران یا بورژوازی میفروشند. اینها افرادی هستند که مالک وسایل تولید (یعنی کارخانهها، زمینها و منابع طبیعی) هستند.
به گفتهی مارکس، سیستم سرمایهداری صاحبان کسب و کارها را تشویق میکند تا کارگران را به کار بیشتر وادار کنند، بدون اینکه لزوماً به آنها پرداخت مناسبی داشته باشند. بنابراین، صاحبان کسب و کار «ارزش اضافی» را از کار پرولتاریا استخراج میکنند. این اساس سود است، و با گذشت زمان، پرولتاریا بازنده میشود؛ فقرا فقیرتر میشوند. در همین حال، بنگاهها به طور فزایندهای کمتر سودآور میشوند. (برای درک مفهوم ارزش اضافی به خلاصهی کتاب سوسیالیسم مراجعه کنید.)
شومپیتر به چند مشکل در نظریه مارکس اشاره کرد. اول اینکه، این نظریه جایی برای یک طبقهی سوم که برای سرمایهداری ضروری است، ندارد: کارآفرینان. سرمایهداری توسط افراد باهوش و پرانرژی که لزوماً به بورژوازی تعلق ندارند، اما میخواهند به آن برسند، هدایت میشود. کارآفرینان با ایدهها و نوآوریهایشان به طور مداوم سیستم را از درون متحول میکنند.
برای شومپیتر، مسئلهی دیگر این است که مارکسیسم بیش از حد ثابت و ایستا است. این نظریه نمیتواند پدیدهی سرمایهداری مدرن که پیوسته در حال تحول است را توضیح دهد.
در نهایت، شومپیتر هیچ مدرکی نمیبیند که نشان دهد همانطور که مارکس معتقد بود، سرمایهداری موجب ظلم و فقر میشود. در واقع، سرمایهداری زندگی اکثر افرادی که تحت آن زندگی میکنند را بهبود بخشیده است؛ همانطور که در بخش بعدی خواهیم دید.