در مراحل ابتدایی، هر جنبش انقلابی برای عموم نسبتا ناشناخته است، که این موضوع باعث میشود که جذب پیروان دشوار باشد. به همین دلیل، جنبشها نیاز دارند تا نامی برای خود دست و پا کنند تا بتوانند جمعیت را به سمت خود جذب کنند. مؤثرترین استراتژی، انتخاب نبردهای کوچک و قابل پیروزی است.
برخی از قدرتمندترین انقلابهای غیرخشونتآمیز در تاریخ معاصر به همین روش آغاز شدند. بهعنوان مثال، حرکت طولانی گاندی برای استقلال هند، که با سفر کوچکتری به نام «راهپیمایی نمک» در سال ۱۹۳۰ آغاز شد.
این عمل بهعنوان واکنشی به مالیاتهای بالای نمک که توسط امپراتوری بریتانیا وضع شده بود، انجام شد. گاندی با آگاهی از اینکه نمک برای همه ضروری است، یک راهپیمایی یکماهه به سمت دریا را آغاز کرد و در پایان آن نمک را از آب استخراج کرد.
زمانی که سفر گاندی به پایان رسید، او با ۱۲,۰۰۰ نفر دیگر همراه شده بود. بریتانیاییها غافلگیر شدند و مجبور به لغو مالیات نمک شدند. آغاز جنبش گاندی به این روش به او فرصت داد تا از این حرکت و شهرتی که به دست آمد استفاده کند. این رویکرد به پیروزیهای بزرگتر در آینده کمک کرد.
بنابراین، پیروزیهای کوچک کلیدی و مهم هستند، اما سخنرانیها چطور؟ اگرچه بسیاری معتقدند که برای ایجاد تغییر اجتماعی باید سخنرانیهای الهامبخش داشت، اما این موضوع فراتر از آن است. هاروی میلک، یکی از سیاستمداران آمریکایی به این نکته پی برد.
او در آغاز فعالیت سیاسی خود، فکر میکرد که راه جذب طرفدار، ارائۀ سخنرانی درباره مسائلی است که برایش مهم بود. با این حال، این استراتژی نتیجه نداد و او دو انتخابات را باخت.
او از شکستهایش درس گرفت، و استراتژی خود را اصلاح کرد و شروع به مبارزه دربارۀ مسئلهای کرد که همه در شهر سان فرانسیسکو به آن اهمیت میدادند: مدفوع سگ که پارکهای شهر را آلوده کرده بود. در نهایت، این کمپین بسیار موفق بود. میلک نامی برای خود دست و پا کرد و در سال ۱۹۷۷ به عنوان یکی از اعضای دولت محلی انتخاب شد.